محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

چهل روزگی

پسر گلم چهل روزگیت مبارک! پسرم در تاریخ٢١/١٢/٩١ چهل روزه شد.برای رسیدن به این روز روزشماری می کردم. چون بنا به حرف بزرگترها منتظر تحول بزرگی در پسرم بودم. صبح رفتیم بهداشت قد و وزن پسرم را اندازه گیری کردن. وقتی خونه اومدیم فوراً حمامش کردیم. بعد حمام پسرم از این رو به اون رو شد!!!همیشه بعد حمام می خوابید ولی این بار نخوابید.شب شد و باز نخوابید و بی تابی کرد.بالاخره با سختی بسیار نیمه شب خوابید. من همچنان منتظر آرام شدن پسرم هستم...   ...
22 اسفند 1391

ساختمان محمدپارسا

وقتی خونمون ساخته شد اسم نداشت، پلاک هم نداشت، فقط کدپستی ده رقمی داشت.همسری گفت برای ساختمان اسم بگذاریم منم می گفتم فقط باید اسم بچمون روی ساختمان باشه. واسه آدرس دادن مشکل داشتیم و همسری دوست نداشت بگه روبروی ساختمان فلان. ولی من کوتاه نمیومدم. تا اینکه خدا محمد پارسا را به ما داد. همسری فردای روز تولد محمدپارسا اسم ساختمان را نصب کرد. حالا دیگه میگیم میدان...،کوچه...ساختمان محمدپارسا
19 اسفند 1391

خاطره زایمان

خاطره متولد شدن محمدپارسا عزیزم امروز که فرصتی پیدا شد تا خاطره روز زایمان را ثبت کنم پسرم یک ماه و یک هفته و یک روز دارد. بالاخره شمارش معکوس به پایان رسید و 11 بهمن، روز موعود فرا رسید. شب قبل منشی دکتر بهم زنگ زد تا ساعت عمل را یادآوری کند، نمیدانم چرا فکر کرده بودند که من اتفاق به این بزرگی را فراموش خواهم کرد!! ساعت 8 شام خوردیم و بعد به اتاق محمدپارسا رفتیم و آخرین عکس های دوران بارداری را گرفتیم.یک ساعتی من و همسرم مشغول عکس گرفتن شدیم، البته عکس گرفتن برای هر دوی ما بهانه ای بود تا از استرس روز بعد کم کنیم. من واقعاً نگران بودم  چون عمل سزارین را انتخاب کرده بودم و در این مورد تردید داشتم زیرا من در کلاس زایمان طبیعی شرکت کر...
19 اسفند 1391

پسرم یک ماهه شد

پسرگلم،محمدپارسا جانم ،امروز یک ماهه شدی. یک ماهه شدنت مبارک نفسم! مامانی یک ماهه که خانواده ما ٣ نفره شده وما خیلی خوشحالیم. در این ماه تجربیات زیادی کسب کردیم.فکر نمیکردم مادر شدن تا این حد سخت باشه(ناراضی نیستما)!!پسرم ما هم دیگه فرق روز و شب رو نمیدونیم.شب ها با تو بیداریم وقتی هم که خوابی با سرعت نور باید کارهای عقب مونده رو انجام بدم.البته مامان بزرگ و بابابزرگ کمکمون میکنن وگرنه نمی دونم چطور باید از پس این کارها بر میومدم. شنیده بودم بچه خیلی شیرینه ، مزه اش را چشیدم.خدایا به همه کسانی که آرزو دارن این شیرینی را بچشان.آمین ...
15 اسفند 1391

مادر شدن سخت اما شیرین

مادر شدن سخت اما شیرین! این روزها کارم شده شیر دادن و آروغ گرفتن و ...دفاع از پایان نامه هم معضلی شده بود که اجازه نمیداد با تمام وجود در کنار پسرم باشم. امروز ٣٠بهمن دفاع کردم.خدا رو شکر من که راضی بودم!!انگاری بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد.
2 اسفند 1391
1